هفت ماهگی

کوچولوی نازنینم هفت ماهگیت رو بت تبریک میگم .خیلی خوردنی شدی.دلم میخواد یه باره قورتت بدم.وای خدایا ،چکار کنم. نخورمش یه موقع!!

دختر کوچولوی مامان، امروز صبح، بعداز  صبحانه آماده شدیم و با هم رفتیم مرکز بهداشت.به مامان بنیامین هم گفتم بیاد با هم بریم ولی چون بنیامین کوچولو دیشب تا صبح تب داشت نتونستن بیان.خدا را شکر همه چیز رو نمودار بود.شب هم من و شما و بابایی رفتیم شیرینی فروشی وشیرینی هفت ماهگیتو خریدیم.

عزیزم  اینجا داری تلاش میکنی که به توپت برسی.

برا دومین بار سه نفری رفتیم باغ گلها.

اینجا دم در هست شب شده و داریم برمیگردیم خونه.

در حال بازی با قشنگ 

عاشق اینی که بند کفش قشنگو بخوری

وقتی میفهمی که می خوای بری حمام و آب بازی کنی کلی خوشحال میشی

هفته قبل رفته بودیم ویلای چادگان.عالی بود. عالی.اینجا هم رودخانه زاینده روده .البته نه اصفهان،بلکه چهار محال بختیاری.

دهکده تفریحی که بودیم آجی صبا رانندگی رو بت آموزش داد .بعدش هم می خواستی به بابا مهدی بگی که چیزی نمونده گواهینامه رو بگیری.

رونیکا خانوم در ویلا.مامانی وقتی که بیداری اینقدر مشغولت میشم که فراموش میکنم ازت عکس بگیرم .تا می خوابی یادم میاد.باز غنیمته

من و بابا و عشق کوچولومون در قایق قو. هوای ملس پاییزی و بالا و پایین رفتن قایق روی موجا شما رو خیلی زود خوابوند.

آجی صبا که عاشقته و تو هم عاشق صبا خانوم.وقتی صبا جون رو میبینی ،مامان لیلا رو کلا فراموش میکنی.

بابا هم داره مثل خودش تو رو عاشق تکنولوژی میکنه.

عسل خانوم در رستوران ایتالیایی تعطیلات.البته شما همون سوپ خانگی رو باید بخوری عزیزم.

یه بار که من حسابی کار داشتم و بابایی میخواست تردمیل بزنه شما رو تو استخر 

بادی گذاشت و نیم ساعت نگاش میکری و بابا هم در حال دویدن ازت عکس گرفت 

دختر خاله ها سوار موتور آوا کوچولوت کردن.اون کلاه رو هم عمو مجید برات خریده.از بس که دوستش داشتی یه روز تموم رو سرت بود حتی موقع خواب.وقتی میگفتم کلاهو بذار سرت فوری کلاه رو میبردی بالا.

اینجا هم داری با حلقه ها بازی می کنی .وقتی میگیم حلقه رو بنداز تو پایه .حلقه رو میبری سمت پایه و میندازیشون توی پایه.الیته این بازی رو ماه قبل هم بازی میکردی.