هشت ماهگی ناناز مامان

سلام دخملم. هشت ماهگیت مبارک باشه عزیزکم.عذر تقصیر برای تاخیر.ببخش که نتونستم زود و سر موقع وبلاگت رو آپدیت کنم .آخه شما این ماه یاد گرفتی برا چیزی که می خواهیش و مامان دستت نمیده بری سمتش اونم به روش جهیدن.تا من میام لپ تاپ رو روشن کنم شما زود خودت رو میرسونی بهش .واسه همین نتونستم با لپ تاپ کار کنم.روزا تا شما رو می خوابونم کلی کار هست که انجام بدم،از کارای خونه بگیر تا بافتنی واسه دخمل کوچولوم.تازگیام که وایبر نصب کردم رو گوشیم و دیگه هیچی دیگه.تا وقت اضافی گیر میارم میرم سراغ وایبر.شبا هم تا می خوابونمت خودم دارم خواب  هفتا آسمونو میبینم. حالا از این حرفا که بگذریم این ماه خوردنی تر  از ماه قبل شدی.این ماه یاد گرفتی چطوری باید بری سمت جلو .بعد از تموم عقب گرد هایی که میکردی بالاخره روش جلو رفتن رو هم یاد گرفتی.کار خیلی سختی بود برات.خیلی زود خسته میشدی و تو همون حالت که داشتی سرت رو میذاشتی رو زمین و استراحت میکردی.خیلی بانمک میشدی. من و بابایی آب میشدیم برات.اما اگه اون سر  هال گوشی و گجت و سیم و لپ تاپ و کلن وسایل الکترونیک میدیدی خودت رو به سرعت میرسوندی سمتشون.اصلا منو میگی شاخ در میاوردم که تو چطوری رفتی اونجا بدون گریه و خستگی.اینا رو که دارم مینویسم یاد اون لحظه ها که میفتم انگار قند داره تو دلم آب میشه .واقعن خنده ام گرفته .خیلی شیرین و با نمک میشدی.هم شکلات هم گوله نمک.خخخخخخخ

سلام دخملم. هشت ماهگیت مبارک باشه عزیزکم.عذر تقصیر برای تاخیر.ببخش که نتونستم زود و سر موقع وبلاگت رو آپدیت کنم .آخه شما این ماه یاد گرفتی برا چیزی که می خواهیش و مامان دستت نمیده بری سمتش اونم به روش جهیدن.تا من میام لپ تاپ رو روشن کنم شما زود خودت رو میرسونی بهش .واسه همین نتونستم با لپ تاپ کار کنم.روزا تا شما رو می خوابونم کلی کار هست که انجام بدم،از کارای خونه بگیر تا بافتنی واسه دخمل کوچولوم.تازگیام که وایبر نصب کردم رو گوشیم و دیگه هیچی دیگه.تا وقت اضافی گیر میارم میرم سراغ وایبر.شبا هم تا می خوابونمت خودم دارم خواب  هفتا آسمونو میبینم. حالا از این حرفا که بگذریم این ماه خوردنی تر  از ماه قبل شدی.این ماه یاد گرفتی چطوری باید بری سمت جلو .بعد از تموم عقب گرد هایی که میکردی بالاخره روش جلو رفتن رو هم یاد گرفتی.کار خیلی سختی بود برات.خیلی زود خسته میشدی و تو همون حالت که داشتی سرت رو میذاشتی رو زمین و استراحت میکردی.خیلی بانمک میشدی. من و بابایی آب میشدیم برات.اما اگه اون سر  هال گوشی و گجت و سیم و لپ تاپ و کلن وسایل الکترونیک میدیدی خودت رو به سرعت میرسوندی سمتشون.اصلا منو میگی شاخ در میورودم که تو چطوری رفتی اونجا بدون گریه و خستگی.اینا رو که دارم مینویسم یاد اون لحظه ها که میفتم انگار قند داره تو دلم آب میشه .واقعن خنده ام گرفته .خیلی شیرین و با نمک میشدی.هم شکلات هم گوله نمک.خخخخخخخ

اما اوایلش تا متوجه شدیم قصد داری پا تا از پتوت فرا تر بزاری و کمی از جایگاهت اون طرف تر بری من و بیشتر بابایی تلاش های فراوونی تو این راستا انجام دادیم.تلاش هایی که بابا واسه  چهار دست و پا رفتن شما انجام داد نوشتنش خالی از لطف نیست.بابایی یه اپلیکیشن ارگ و کیبورد رو گوشیش نصب کرد و داد به شما وخیلی هم باهاش بازی گردی  و آهنگ ها نواختی.بعد  گوشیش رو کمی دور ازت میگذاشت تا بری سمتش.یه قدمی میجهیدی وقتی سرت رو بالا میبردی تا گوشی رو تو دستای گوچولوت بگیری میدیدی هنوز کمی فاصله داری .که این کمی واسه من و بابایی فاصله ی ناچیزی بود و به چشم نی نیه ناناسم فرسنگ ها فاصله بود.خلاصه که با گریه خودت رو به گوشی و برنامه ی مورد علاقه ت میرسوندی.بعد هم دو دستی میچسبیدی بهش که از دستت فرار نکنه.بوس بوس بوس .یه عالمه بوس برا تموم تلاش هایی که کردی نی نی کوچولو.کوچول موچولو.

فدات بشم خوشگلم .خدا نکنه گریه کنی شما.اما اینا همش برا خاطر خودته مامانی.

یه چیز جالب اینکه وقتی یه اسباب بازی می خواستی که اون طرف تر بود یا کمی گریه می کردی که کاملن مشخص بود از سر ناقلاییه با  اگه با اصرار ها و تشویق های من میرفتی سمتش اینقدر در جا میزدی که از سرش میگزشتی و من اون رو بهت تقدیم میکردم با هزار جور ناز و نوازش .

شما هم این رو متوجه شده بودی و تا بابا سر کار بود زیاد از جات تکون نمی خوردی ،اما به محض اومدن بابا مهدی شروع می کردی بری سمت تلویزیون و کامپیوتر و سیم و ....

بعدش هم مامان تا تی تاتیت میکنه

این جا هم رونیکا خانوم دوش گرفته تا خستگی از تنش بیرون بیاد

علاقه خاصی به سیم داری  حتی الان .یکی از اسباب بازی های مورد علاقه ات سیمت هست.

تو این ماه هم کلی جاهای تفریحی بردیمت .

تله سیژ ناژوان:

تله کابین صفه:

این هم شب زیبای اصفهان از  بالاترین ارتفاع تله کابین:

این هم رستوران ایتالیایی تعطیلات که مامان و بابا عاشق استیکش شدن و شما همچنان دست پخت مامانی رو باید بخوری:

اینجا هم باغ مجتمع فولاد مبارکه هست.یه روز پاییزی زرد و نارنجی:

دخمل ناناسم عاشق میوه س سیب و موز رو خیلی دوس داری اما لیمو شیرین رو یه طور دیگه دوس داری.بهتره بگم عاشق لیمو شیرینیواگه تو دستمون لیمو شیرین ببینی اینقدر آ و او و گریه میکنی تا بهت بدیم و شما  هم نوش جانش کنید.وقتی هم مامانی خیلی کار داره و نمیتونه باهات بازی کنه یه لیمو شیرین میده بهت .تو کریر مینشوندت .شما هم بدون هیچ شکایتی،مشغول خوردن میوه تون میشید.وقتی هم چیزی رو که میخوری دوست داشته باشه یه صداهایی در میاری از خودت که حاکی از رضایتت هس."اوووووووم.ممممممم."

دیگه اینکه کارتون پانی کوچولو رو هم خیلی دوس داری.از وقتی تیتراژش شروع میشه لبخند رو لبهات میشینه تا وقتی که کاتون تموم بشه.اکـثر قسمت هاش رو هم برات سیو کردم تا گاهی وقتا که حوصله ت سر رفته برات بزارمش.

الان هم داری کارتونت رو میبینی :

اینجا هم پارک ناژوانه.دیروز آب زاینده رود رو باز کردن و زنده رودش کردن ماهم باهم اومدیم که رود خونه رو ببینیم .

رونیکا خانوم تو بغل بابایی روی پل مارنون.اینجا دختر خاله نگار  هم بود که عکسی ازش در دسترس نبود

بعد از این که دیدیم ارگ رو دوس داری ارگت رو هم دادیم بهت تا برامون نوازندگی کنی.من برات تو میکروفونش شعر و قصه میخوندم تو هم یاد گرفتی و کلی برامون شعر میخونی.ههههههههه اووووووو بببببببب وووووووواااااااااا