سفر نامه ی محلات( اولین سفر خانواده سه نفره ی ما)
خانوم کوچولوی نازم،اولین سفر خارج از استانیت به استان مرکزی بود به مقصدمحلات . توی مسیر از چند تا شهر خوشگل دیگه هم دیدن کردیم اونم تو چه فصلی ،فصل گل و گلاب گیری.
چهار شنبه هفته قبل یعنی روز 24 اردیبهشت که شما 69 روزه بودی بابا مهدی زنگ زد خونه ، گفت با همکارشون قرار گذاشتن فردا به یه مسافرت دو روزه بریم. منم وسایل رو برای سفرآماده کردم و لباسهایی رو که می خواستیم اتو زدم .
پنج شنبه صبح ساعت هفت و نیم راهی سفر شدیم ابتدای راه بودبا همسفرامون آشنا شدیم.
نیلوفر جون دخترشون،عاشق نی نی کوچولوها بود ولی میترسید بغلت کنه از بس که کوچولو موچولویی.
بعد از احوالپرسی به راهمون ادامه دادیم.شما هم از مناظر بیرون لذت میبردی.
یازده کیلومتری دلیجان برا دیدن غار زیبای نخجیر توقف کردیم. تو رو توی کریرت نشوندیم و بردیمت سمت غار، اما بردن کیف و وسایل به داخل غار ممنوع بود برای همین شما رو بغل کردیم .کلی گریه کردی چون وقتی میخوای لا لا بکنی اصلا دوست نداری تو بغل کسی باشی من میخواستم منصرف بشم از غار گردی و پیشت بمونم اما راهنما گفت بمحض اینکه نی نی تون رو داخل غار ببرید خیلی آروم میشه و از هوای پر از اکسیژن غار لذت میبره. اونقدر هوا خنک و لطیف بود که از شروع دیدن غار تا وقتی برگشتیم راحت راحت تو بغل بابایی لالا کردی.با اینکه این غارگردی40 دقیقه طول کشید.منم اصلا خسته نشدم .غار خیلی قشنگی بود.داخل غار هم نتونستم ازت عکس بگیرم فسقلی من آخه نور فلاش مانع رشد آهکی دیواره میشد. خوب هر چی نباشه این غار هفتاد میلیون سال قدمت داره .
بعد رفتیم هتل و شما حسابی استراحت کردی. چون اون چند روزهوا ابری بود و باد می وزید اتاق ما کمی سرد بود و سیستم گرمایشی کار نمیکرد.به خاطر شما که شب سردت نشه بابا مهدی با پذیرش صحبت کرد تا یه فکری برا گرمای اتاق بکنن . یه هیتر قدیمی زنگ زده برا اتاقمون آوردن .من گفتم حتما از نگهبانی گرفتن ولی هر چی بود تا صبح روشن بودو هوای اتاق رو معتدل کرده بود. شب هم ساعت10 رفتیم حوضچه ی آب گرم که خانوادگی بود. از صدای آب خیلی خوشت میومد و تو بغل مامانی آروم لالا کردی.جمعه صبح بعد از صرف صبحانه، رفتیمشهرستان محلات. از سرچشمه محلات و یکی از گلخانه های اونجام دیدن کردیم.
از اونجا رفتیم سمت آبشار نیاسر .ابشار قشنگی بود حال و هواش من و بابایی رو یاد سفر گرجستانمون انداخت بعد تو رو روی یه عالمه گل محمدی گذاشتیم ،آخه شنیده بودم که برا نی نی کوچولوها یه جور ضد حساسیت هست وقتی تو رو از روی گل ها برداشتم بوی گل گرفته بودی و من و بابایی همینطور بو میکردیمت و میبوسیدیمت دلمون میخواست بخوریمت.الهی فدات بشم خوردنی من.
بعد رفتیم سمت قمصر و کارگاه گلاب گیری. بعد از جاده قهرود راه افتادیم سمت خونه. جاده خیلی جالبی بود یه قسمت هاییش دشت بود یه قسمتهاییش مثل جاده شمال بود .خلاصه اینکه خیلی خوش گذشت اما شما وقتی بد خواب میشدی گریه میکردی. من و بابایی خیلی ناراحت میشدیم که دختر کوچولومون اذیت میشه . تصمیم گرفتیم مسافرت رفتن رو به خاطر راحتی شما تا چند ماهی تعطیل کنیم.