سه ماهگی
رونیکا جان،عزیز دلم ،سه ماهه شدنت مبارک. چشم ما روشن.الان دیگه بدون شک برامون خانومی شدی گلکم.
نازگلم از وقتی پا تو دو ماهگی گذاشتی،تغییراتت رو هفته به هفته گاهی هم روز به روز میبینیم. با هر تغییرت من و بابایی به همدیگه میگیم "نه، انگار دخملمون داره از نوزادیش بیرون میاد. دیگه حالت های نوزادی رو نداره ".
بین خودمون باشه،بابایی شما رااین ماه یه کم بغلی کرد. اما با صبوری شما و تدبیرهای مادرانه من ،این عادت شیرینت به زیبایی برطرف شد.در این بین شما عاشق لوستر هال شدی.وقتی من به کارهای خونه میرسم شماکلی با لوستر بازی می کنی.اول خوب نگاش میکنی کم کم براش دست و با تکون میدی .کلی ذوق میکنی بعد شروع میکنی باهاش صحبت بکنی.بعد از یک ساعت که میبینی بهت توجهی نداره یه کم شاکی میشی اونوقت من میام بغلت میکنم و کلی بوست میکنم و برات شعر میخونم.
جونم برات بگه تصمیم داشتم به پستونک هم عادتت بدم. اما از پستونک خیلی بدت میاد ولی من سعیم رو میکنم تا بالاخره عاشقش بشی.
تو این ماه یاد گرفتی با دستت یه چیزهایی رو بگیری.
وقتی تو گهواره می خوابوندمت دستت رو بالا میبردی و نوار کنار گهواره رو میگرفتی .دیگه ول نمیکردی .منم برا اینکه دستت خواب نره انگشتات رو آروم باز میکردم و دستت رو پایین میبردم .
جغجغه رو هم دستت میدیم برا چند ثانیه تو دستت میگیریش .
خوابت هم بعضی روزها کمتر شده و دوست داری برات حرکات موزون بکنم.بعد هم دستات رو تکون میدی یعنی منم بغل کن میخوام تکون تکونم بدی.
وقتی یه نفر دیگه غیر از من و بابا برات صحبت میکنه به صورتش خیره میشی .می خوای بشناسیش دهنت رو باز میکنی زبونت رو تکون میدی .خلاصه می خوای براش کلی صحبت بکنی .
وقتی بابا از سر کار زنگ میزنه و بات حرف میزنه اول حسابی گوش میدی و بعد یه کم A وOOOمیکنی چون هنوز نمی تونی صحبت بکنی شروع میکنی که یواش و آروم شکایت کنی.
دختر گلم شما هفتاد و شش روزت بود. من و بابایی مشغول کارامون بودیم و حدود یه دقیقه به تو توجه نکردیم چون عادت به بیتوجهی نداشتی شروع کردی به شکایت کردن .همینطور که شکایت میکردی یه دفعه گفتی :گیل ...بو، نه نه GILBO NANA.آخ که فدات بشم الهی . اینقده نازی جیگلم .من و بابا رو میگی ، تا شب هر چی می خواستیم بگیم میگفتیم گیلبو نه نه.
بعد از اینکه دیدیم خانوم شدی و دیگه داری واسمون صحبت میکنی ، بردیمت پارک بازی.
اول تو رو با سرسره و الاکلنگ و تاب آشنات کردم بعد هم با سرسره ی پارک بادی.از دیدن بچه ها ذوق میکردی می خواستی از بغل بابایی بپری و بری باهاشون بازی کنی .دست ها و پاهات و کمرت رو میبردی جلو. انگار میخواستی مثل اونا بدوی.اون روز هم برا اولین بار کفش پات کرده بودم .فدات بشم عسلم ،هنوز زود برا راه رفتنت .ان شاالله سر موقع ناز گلم .
چند روز پیش هم برا اولین بار سوار کالسکه ات کردیم
بردیمت پارک واز اونجام رفتیم بازار.فعلا که از کالسکه خیلی خوشت میاد.ان شاالله تا چهار سالگی کالسکه سواری را دوست داشته باشی عشق مامان.
چون دخمل خوبی بودی جایزه برات یه پیرهن توپ توپی خوشگل خریدیم.مبارکت عزیزم.