پنج ماهگی رونیکا خانوم
رونیکا خانوم،عزیز دل مامان و بابا،مبارکا باشه پنج ماهه شدنت.این ماه اتفاقات زیادی افتاد. ببخش که نتونستم پانزدهم مردادماه وبلاگتو آپدیت کنم.آخه پانزدهم جشن عروسی دایی جون بود و منم کلی کار داشتم.
شب حنا بندان،آقایون مهمان ،آقا داماد رو به این صورت بالا بردند و آقا داماد هم شما را بغل کرد.اون بالا بالاها حالی میکردییییییییییییییییییییی.....ههههههه
تو جشن عروسی هم بخاطر صدای بلند گروه ارکستر و باند هاشون خواب زده شده بودیواصلا نتونستی لالا کنی.ببخشید که تو عروسی داداشم اذیت شدیدا. ان شاالله تو عروسی داداش کوچولوت یا آبجی کوچولوت جبران میکنم.اینقدر برقصم اینقدر برقصم.
بعد از عروسی هم شما سرماخوردی .تب میکردی.سرفه و اسهال هم داشتی .بمیرم برات.هر ساعت باید مای بیبیت رو عوض میکردم.خیلی نگرانت بودم و اصلا حس و حال کاری رو نداشتم .فقط میخواستم به نی نی کوچولوم رسیدگی کنم.
دکتر خودت تو کیلینیک نبود ما هم مجبور شدیم شما رو ببریم پیش یه دکتر دیگه .خانوم دکتر برای تبت قطره استامینوفن تجویز کرد وبرای اسهال هم موز .و اینکه اگه تا یه هفته ادامه داشت ببریمت واسه آزمایش.موز رو له می کردم و بهت می دادم اما اسهال خوب نشد.منم که بسیار علاقمند به طب سنتی هستم از درمان سنتی استفاده کردم و بیماریتون رو برطرف کردم! برای سرفه و آبریزش بینیت کمی کندر (به زبان محلی بهش میگیم بریزه)دود کردم .دودشو رو پنبه گرفتم گذاشتم دم بینی ی کوچولوت تا نفس بکشی .وچای خفه هم درست کردم و سر قاشق نمک توش ریختم . با قطره چکان میریخنم توی دهنت.از خوردنش خیلی بدت اومد اما کارساز بود .اسی بعد از یکی دو ساعت خوب شد.خدا رو شکر ،گل خوشگلم حالش بهتر شده بود.حالا اگه می خواهیم به حرف خانوم دکتر گوش کنیم و یه هفته منتظر بمونیم، هر چی تا حالا تلاش کرده بودیم وزن بگیری و تپل مپل بشی که بر باد رفته بود .میشدی یه نی نی ضعیف و لاغر .هرچند که بابابزرگت میگه گوشت بچه تو طاغچه هست یعنی با یه مریضی لاغر میشه و اگه دو روز خوب غذا بخوره بازم تپلی میشه .واسه همین اصلا نباید نگران این چیزها بود .خوب دیگه مادرا همینجورین .واسه هرچیزی نگران میشن. .تنت سالم باشه مادر ان شاالله .روز سخت و تلخی بود اما خداراشکر بسلامتی گذشت.حالا بگذریم، میخوام برات بگم تو این ماه چه کارای خوشگلی یاد گرفتی فرشته من:
22 رمضان رفتیم سمت شمال.قبل از اینکه بریم مسافرت همش تو فکرشما بودم که یه موقع احساس خستگی نکنی و اذیت نشی.که از روز قبلش شروع کردی به پستونک خوری یا علاقه خاصی پستونکو میخوردی .وای کلی خوشحال شدم.به قول خاله زینب"پستونک خودش یه مادره"خلاصه که تو راه شما دو تا مادر داشتی ،من و پستونک !!!!!
تو راه برگشت شما 138 روزت بود.من کنارت نشسته بودم . یکدفه یه صدایی شبیه فوت اومدبابا برگشت بمن گفت تو بودی فوت کردی .همون لحظه پی بردم که کار تو هست . با خنده گفتم: خخخخخ نه کار رونیکا بود...کلی ذوق کردیم از این کارت .خودت هم خوشت اومده بود .لپهات رو باد میکردی و فوت میکردی بادش خالی میشد بازم لپهات رو باد میکردی و بعدش فوت.وقتی از یه چیز شاکی میشدی فوت هات خیلی شدید میشد.میفهموندی که من رو از این وضعیت خارج کنید .خسته شدم.
فوت کردن هات رو هم کاربردی کردی !
وقتی رو تشکت درازمی کشیدی و عروسک ازت یه کم فاصله داشت دستت رو دراز میکردی و تمام تلاشت رو میکردی که بگیریش.
خیلی بیشتر از ماه قبل به شکم برمیگردی.دمر که هستی کلی بازی میکنی و دستات رو تکون میدی.پاهات رو هم گه گاه تکون تکون میدی.انگاری کم کم میخوای شروع کنی به چهار دست و پا رفتن .
خیلی راحت به پهلو می خوابی .موقع بازی کردن با اسباب بازیهات اگر به پهلو باشی همونطوری خوابت میبره.
وقتی هم لالا میکنی حتما باید یه گوشه از پتوت یا تشکت دست باشه تاراحت و آسوده لالا کنی .اگه تشک یا پتو را از دستت بگیرم کلی گریه میکنی و نمی تونی بخوابی.
تو 140 روزگی هم اولین بار سوار تله سیژشدی .البته من و بابایی هم برای اولین بار سوار تله سیژ شدیم و چقدر هم خوش گذشت به هر سه تامون.
رونیکا خانومم اگر اشتباه نکرده باشم دندون هات هم داره در میاد .همش دستهات رو میبری تو دهنت و لثه هات رو ماساژ میدی.لثه هات خیلی درد میکرد و خارش داشت. دندونی و پستونک و این جور وسایل افاقه ای نمی کرد تو تسکینش .دندونیت رو تو یخچال گذاشتم تا سرد بشه و دستت دادم ولی انگار بدتر شد.وقتی خیلی ناآرومی میکنی فقط استامینوفن موثر واقع میشه.
الهی فدات بشم خیلی اذیت شدی.ان شاالله زود و راحت مرواریدهات در بیاد .
با پتوت هم خیلی لثه هات رو ماساژ میدی.خیلی آرومت میکنه.به همین خاطر پتوت همیشه در حد استریله.
خودت دیگه یاد گرفتی شیشه شیرت رو با دستای کوچولوت بگیری .اینقدر ذوق زده بودم که اصلا به ذهنم نرسید ازت عکس بگیرم.اما بعدا یه عکس ازت میگیرم و تو وبلاگت میگذارم.فدای دختر گلم بشم من.